بودن یا نبودن، عید فطر این است!

0
 

قبل از افطار …

پویا: بابا، فردا عید فطره؟
پدر: نمی‌دونم، چند دقیقه دندون رو جیگر بذار بعدِ افطار میرم بالا پشت‌بوم بهت میگم.
پویا: بابا، اگه دندون رو جیگر بذارم روزم باطل نمیشه؟!
پدر: نه نمیشه، این جیگر مجازیه اشکال عُرفی نداره!
پدربزرگ: این چیزا رو به بچه نگو، همین چیزا رو میگید که بچه رو پررو بار میارید. فردا، پس فردا میره یه سیخ جیگر میخوره میگه روزم باطل نمیشه چون بابام گفته!
مادر: پدرجان مثل اینکه روزه گرفتتون. چیزی به افطار نمونده، الان سفره رو باز میکنم. نیما، پویا بیایید کمک کنید سفره رو باز کنیم.
پویا: چشم مامان الان میام.
نیما: …. ولش کن، من که دم ظهر افطار کردم!
مادر: حالا بیا کمک کن لااقل افطار دم ظهرت یکم هضم بشه!

بعد از افطار …

پدر: آخیش …. الانه که بترکم! چقدر خوردم، فکر کنم امروز تلافی این یه ماهه رو در اُوردم!
مادر: کارد بخوره به اون شکمت، موقع خریدن دست و پات میلرزه ولی موقع خوردن که میشه کسی جلودارت نیست!
پویا: بابا، بابا، بگو فردا عید فطره یا نه … خودت قول دادی بعدِ افطار بهم بگی.
پدر: حالا من یه چیزی گفتم، تو چرا جدی گرفتی؟
پویا: بابا خودت قول دادی.
پدربزرگ: صبر کن الان خبر 30/20 میگه.

چند دقیقه بعد …

گوینده خبر: به گزارش کارشناسان عید فطر امسال به احتمال 30 درصد فردا و 70 درصد پس فردا خواهد بود!
پدر: جلل خالق! اصلا میدونید چیه من به بچه قول دادم برم بالا پشت‌بوم خودم بگم عید فطر کِیِه! مگه ما چیمون از بقیه کمتره، خدا رو شکر دو تا چشم سالم داریم خوب الان وقتشه که ازشون استفاده کنیم.
پدربزرگ: صبر کن اصغر بذار منم بیام.
پدر: پدرجان شما که چشماتون تو روز روشن خورشید به اون گندگی رو نمیبینه اون وقت میخوای ماه رو ببینی؟!
پدربزرگ: این فضولیا به تو نیومده!
مادر: پس پویا رو هم با خودتون ببرید بالا لااقل سرگرم بشه، هر چی باشه بهتر از تماشای این سریال‌های تلویزیونه! منم میمونم پایین واسه فردا سحری و نهار درست کنم!
پویا: آخ‌جون، داداشی میشه تلسکوپت رو هم بیاری؟
نیما: باشه، شما برید بالا تا من تلسکوپم رو از تو جعبه در بیارم.

در پشت‌بام …

پدر: من که هر چی دارم میگردم چیزی نمیبینم، به نظر من 70 درصد پس‌ فردا عید فطره!
پویا: بابا، ولی تلویزیون هم که همینو گفت!
پدر: درسته، احتمالا اونا هم به همون نتیجه‌ای رسیدن که من رسیدم! تا فردا اگه صبر کنی بهت میگم که پس فردا صد درصد عید فطره یا نه!
پدربزرگ: اصغر، من که دارم ماه رو میبینم.
پدر با تعجب: کو، کجاست، پس چرا من نمیبینم؟!
پدربزرگ: اوناهاش دیگه، اون پایین!
نیما نفس نفس زنان: پدربزرگ اون لامپ میوه‌فروشی حسن آقاییناست!
پدربزرگ: نخیر، شما چشماتون مشکل داره. من که دیدم، فردا روزه نمی‌گیرم!
پدر: پسر، اون تلسکوپ رو بده به من تا به این پدربزرگت ثابت کنم که حق با کیه.
پدر تلسکوپ را به سمت مغازه میوه‌فروشی حسن آقا می‌گیرد و بعد از دیدن داخل تلسکوپ می‌گوید:
بیا پدرجان، ببین لامپ مغازه حسن آقا که سهله، اصلا هیچ نوری دیده نمیشه. دیدی پس حرف من درسته؟
پدربزرگ: حتما تلسکوپش خرابه، من به عینکای ته استکانیم از چشمام هم بیشتر اطمینان دارم!
نیما: بابا اون درپوش رو از جلوی لنز تلسکوپ بردار!
پدر: اِ اِ اِ خوب زیادم فرقی نمیکنه، اگه درپوششم برداریم بازم چیزی معلوم نیست!
پویا: اوناهاش چند تا ماه دارم می‌بینم!
پدر: پسرم، اونا ستارن نه ماه، ماه از اونا بزرگتره.
نیما: به بچه اطلاعات غلط ندید، ببین پویا ستاره‌ها از ماه بزرگترند ولی چون خیلی خیلی دورتر از ماه هستند کوچیکتر به نظر می‌رسند.
پویا: پس چرا اونا رو داریم می‌بینیم ولی ماه رو نه؟
نیما: یه چند لحظه صبر کن …
نیما بعد از کمی ور رفتن با تلسکوپ می‌گوید:
ایناهاش، یه هاله‌هایی دارم می‌بینم …
پدر: هاله؟! من تا قرص کاملشو نبینم راضی نمیشم!
پدربزرگ: از قدیم گفتن حرف راست رو باید از بچه شنفت!
پدر: من حالیم نیست، فردا صبح زود همگی پا میشیم سحری می‌خوریم.
پدربزرگ: من که فردا نهار می‌خورم.
پویا: پس منم هم سحری می‌خورم هم نهار!

فردا صبح زود …

پدربزرگ بیدار می‌شود و قبل از زدن عینک به چشمش از پنجره بیرون را نگاه می‌کند و می‌گوید:
دیدم، دیدم، بالاخره دیدم!
پدر سراسیمه وارد اتاق می‌شود و می‌گوید:
چی رو دیدی؟
پدربزرگ: بالاخره ماه رو دیدم، اونم بدون عینک!
پدر: پدرجان اون خورشیده که طلوع کرده، امروز عید فطر نیست!
پدر تلویزیون را روشن می‌کند. گوینده خبر می‌گوید:
دیروز در آسمان‌ ایران ماه دیده نشد ولی کشورهای دیگری مثل اندونزی، مالزی، پاکستان، افغانستان، عراق، امارات، قطر، عربستان، اردن و کشورهای شاخ آفریقا امروز را عید فطر اعلام کردند!
پدر: بَه، اونا هم حتما مثل پدربزرگت لامپ مغازه حسن آقا رو با ماه اشتباه گرفتند!
نیما: بابا، آخه دیشب من خودم با تلسکوپ ماه رو دیدم! تازه چند روز پیش هم محاسباتش رو کرده بودم!
پدر: حرف نباشه، یعنی حرف من و یه ملت رو قبول نداری، اونوقت یه تلسکوپ زپرتی گرفتی دستت خیال کردی با شش سال فیزیک خوندن تو دانشگاه درپیت شریف شدی دانشمند و محقق و منجم؟!!!
اشتراک گذاری

درباره نویسنده

فرهاد ناجی

فرهاد ناجی متولد سال 1362 هجری شمسی است که یکی از طنزنویسان فعال کشور می‌باشد. ایشان در جشنواره‌های مختلف طنزپردازی رتبه‌های برتر را کسب نموده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به کسب رتبه اول در هفتمین جشنواره سراسری طنز مکتوب اشاره کرد. فرهاد ناجی مولف چند کتاب در حوزه طنز می‌باشد که عبارتند از: یادداشت‌های یک افسر وظیفه، عاقل‌ترین دیوانه، پیشنهادات اینجانب و گوسفندها به بهشت نمی‌روند. یکی از نکات قابل نقد در موسسات فرهنگی ما بحث حق التالیف و حق التحریر می‌باشد که در حال حاضر نه تنها دستمزدی به نویسندگان پرداخت نمی‌گردد بلکه دریافت پول در ازا چاپ دست‌نوشته‌ها به یک گزینه تبدیل شده است. زمانی که یک نویسنده نتواند ساده‌ترین نیازهای مادی خود را تامین نماید، تداوم روند قبلی نمی‌تواند فرهیخته بسازد! آقای فرهاد ناجی دارای تحصیلات آکادمیک در رشته پول‌ساز و کاربردی کامپیوتر و آی‌تی می‌باشد تا بتواند به سادگی سخن بگوید!

یک پاسخ قرار دهید