یه فیش بود یه فیش نبود. اون فیشی که بود، خیلی زیاد بود و چون زیاد بود تعدادش کم بود. در عوض اون فیشی که کم بود، تعدادش زیاد بود تا کفه ترازوی عدالت در دو طرف به تعادل برسه و عدالت اجتماعی برقرار بشه. البته برای برقراری عدالت کامل و بدون نقص گاهی هم لازم بود تعدادی رو از ترازو پیاده کنند تا فقط چشم به آسمان دوخته و ترازو رو نظارهگر باشند. این تعداد پیاده شده از ترازو نیز به جای حقوق به صورت علی الحساب موقوق فیزیکی بهشون تعلق میگرفت که گرچه سوزشش زیاد بود و غیر قابل تحمل، ولی برای برقراری تعادل این ترازوی عدالت، چارهای جز پذیرش حکم موجود توسط اونها وجود نداشت!
در این میان، تعدادی تاریک فکرِ از خدا بیخبر که خودشون رو روشنفکر قلمداد میکردند و جزو ایادی پشت پرده جزیره کوچکی در غرب آفریقا بودند، ماهیت این عدالت اجتماعی رو خدشهدار کرده، معترض شده و این کفههای ترازو رو زیر سوال بردند. این زیر سوال بردن، باعث ایجاد تشویش اذهان عمومی در شبکههای اجتماعی و خصوصی در افکار مدیران شد و اوضاع فیش تو فیشی رو به وجود اُورد و سیل فیشهای عدالتمحور دست به دست گشت. این فیش تو فیشی باعث شد که فیشها بنابر قانون بقاء انرژی که میگه این فیشها از بین نمیروند بلکه از یک حالت به حالت دیگری تبدیل میشوند، بتونند در طبیعت بکر موجود تبدیل شده، ادامه حیات پیدا کرده و خطر انقراض نسلشون از بین برود، چون شکارچیان به جای اونها فقط بلدند محافظان محیط زیست رو ناکار کنند!
باری، براساس کلیه قوانین فیزیک، ریاضی، جبر، هندسه، شیمی و زیستشناسی نوین، همانطور که یک کیلو آهن از یک کیلو پنبه سنگینتر نیست، این سیستمِ برقراری عدالت اجتماعی نیز بر این اساس کاملا برابر است. حالا اگر در این برابری بعضیها برابرترند، خب مسلما حقشون هست، به کسی هم ربطی نداره، سهم خودشون رو از خیلی چیزها دارند میگیرند و البته در ادامه هم از رسانهها شکایت میکنند!
قصه ما به سر رسید کلاغه به حق و حقوقش نرسید!