ایادی و نمک طعام!

0
یکی بود یکی نبود. یه شخصی بود به نام ایادی. اسم ایشان آنقدر خاص بود که بین 36 میلیون نفر تنها کسی بود که این اسم را با خود یدک می‌کشید. این ایادی چند وقتی برای رسیدن به آمال و آرزوهایش به شهر مهاجرت کرده بود و از زندگی شهری اطلاع چندانی نداشت. از شانس شیشکی وی در همین گیر و دار که آمده بود به شهر و دنبال کار می‌گشت، یکی در روزنامه تیتر زد “ایادی دشمن در شهر”. این بنده خدای از همه جا بی‌خبر هر جا که می‌رفت دنبال کار، تا از وی می‌پرسیدند اسمت چیست و می‌گفت ایادی، مردم پا می‌گذاشتند به فرار.
بالاخره بعد از چند روز در یکی از این مکان‌هایی که برای استخدام رفته بود، تا اسمش را به زبان آورد صاحبکار از وی فامیلیش را پرسید. گفت نمی‌دانم! صاحبکار گفت که با توجه به شواهد و قرائن احتمال زیاد دشمن است، حواست را جمع کن چون تو خیلی معروف شدی، من جای تو بودم خودم را گم و گور می‌کردم! ایادی که از اتفاق‌های اخیر بهت زده و حسابی اذیت شده بود تصمیم گرفت اسمش را تغییر دهد، بنابراین رفت اداره ثبت احوال. چون احوالش مساعد نبود اجازه تغییر اسمش را ندادند و گفتند اسم‌های خاصی مثل تو را نمی‌توانیم تغییر دهیم، آن وقت مردم شما را چطور بشناسند؟! نه این کار امکانپذیر نیست. فردا پس فردا جواب بالا را چی بدهیم؟! خلاصه از ایادی اصرار و از متصدی ثبت انکار. باری متصدی ثبت یک راه حلی پیش پای ایادی گذاشت. گفت براساس یک تبصره نهایتا اسمی را می‌توانیم جایگزین اسم فعلیت کنیم که در تجمع‌های مجاز با مشت‌های گره کرده بر زبان ‌آید، همین. بدین ترتیب ایادی از فردای آن روز در تمامی اجتماعات قانونی شرکت می‌کرد و شعارها را می‌نوشت و یکیش را انتخاب می‌کرد و می‌برد به متصدی ثبت می‌داد و اسمش را عوض می‌کرد ولی دوباره چند روز بعد آن القاب به مذاقش خوش نمی‌آمد و برایش دردسر می‌شد و باز از دل آن لیست و لیست‌های جدیدی که تهیه می‌کرد یکی دیگر را انتخاب می‌کرد. این شد که ایادی صدها اسم به خود گرفت ولی همیشه آن یک نفر بیش نبود. بنابراین همه نوک پیکان‌ها به سمت وی گسیل می‌شد. این روال آنقدر ادامه پیدا کرد که بالاخره طاقت ایادی تمام شد و در منزل خودش دست به اعتصاب غذا زد و چند روز بعد مرد.
بعد از مرگ ایادی چون دیگر ایادی در بین مردم وجود نداشت تا ملت به وی گیر دهند و دق و دلی‌شان را روی وی خالی کنند، ملت دچار کمبود یَد شدند و مجبور شدند برای جبران آن و جلوگیری از بیماری‌های مسری، یَد را داخل نمک ریخته و به عنوان نمک یُددار به خورد مردم دهند تا روز به روز به تعداد ایادی اضافه شده و هیچ وقت برای رسیدن به اهدافشان کمبود ایادی پیدا نکنند.
قصه ما به سر رسید، ایادی به اتمام نرسید!

اشتراک گذاری

درباره نویسنده

فرهاد ناجی

فرهاد ناجی متولد سال 1362 هجری شمسی است که یکی از طنزنویسان فعال کشور می‌باشد. ایشان در جشنواره‌های مختلف طنزپردازی رتبه‌های برتر را کسب نموده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به کسب رتبه اول در هفتمین جشنواره سراسری طنز مکتوب اشاره کرد. فرهاد ناجی مولف چند کتاب در حوزه طنز می‌باشد که عبارتند از: یادداشت‌های یک افسر وظیفه، عاقل‌ترین دیوانه، پیشنهادات اینجانب و گوسفندها به بهشت نمی‌روند. یکی از نکات قابل نقد در موسسات فرهنگی ما بحث حق التالیف و حق التحریر می‌باشد که در حال حاضر نه تنها دستمزدی به نویسندگان پرداخت نمی‌گردد بلکه دریافت پول در ازا چاپ دست‌نوشته‌ها به یک گزینه تبدیل شده است. زمانی که یک نویسنده نتواند ساده‌ترین نیازهای مادی خود را تامین نماید، تداوم روند قبلی نمی‌تواند فرهیخته بسازد! آقای فرهاد ناجی دارای تحصیلات آکادمیک در رشته پول‌ساز و کاربردی کامپیوتر و آی‌تی می‌باشد تا بتواند به سادگی سخن بگوید!

یک پاسخ قرار دهید