راستش من با رئیسم خیلی راحتم ولی اون نسبت به من خیلی بیشتر راحته و این مسئله گاهی اوقات برای من مشکل ایجاد میکنه. یک روز رفتم اداره سرکار دیدم حاجی بچه یک سالش رو اُورده اداره. سلام کردم و گفتم: حاجی، این بنده خدا رو چرا اُوردی اداره، اونم تو این هاگیر واگیر؟
گفت: حاج خانم رفته سفر زیارتی و سیاحتی به یکی از کشورهای متخاصم. منم هر روز این بچه رو باید یه جا ببرم خبر مرگم دیگه، تا ایشون از بلاد عداوت و دشمنی برگرده.
گفتم: خب مهدکودکی، جایی میبردینش بچه رو.
گفت: نه اونجا بدآموزی داره چشم و گوشش باز میشه. جاهای دیگم قبلا فکر میکردیم خوبه ولی الان دیگه بهشون اطمینانی نیست، بداخلاقی دارن.
گفتم: الان این بچه رو چطور میخوایید هشت ساعت تو اداره نگهش دارید؟
گفت: خب فکر اونجاشم کردم، من که نگهش نمیدارم، اُوردم تو نگهش داری. امروزم نیاز نیست کارای اداره رو انجام بدی، واست ماموریت اداری میزنم. راستی این ساکشم بگیر وسایلشه، اگه دیدی سردش شد لباسشم عوض کن.
تو دلم گفتم ای بابا این همه کار ریخته سرم اینم قوزبالاقوز شد که. بعد رو کردم به رئیسم گفتم: چشم، اطاعت امر میشه حاجی.
حاجی گفت: راستی خبرها رو شنیدی دوباره از زبون این سیاستمدارای اجنبی خلیج عربی بیرون اومده؟!
گفتم: بله، خب این دیگه چیز جدیدی نیست.
در همین لحظه بچش شروع کرد به حرف زدن و گفتن دَدَ دودو دیدی.
حاجی گفت: دیدی دیدی چقدر باهوشه این بچه، الان گفت خلیج همیشه فارس!
گفتم: جلل الخالق، این که فقط گفت دَدَ دودو دیدی.
گفت: نخیر، من به ادبیاتش آشنام، من باباشم، میدونم چی داره میگه.
گفتم: خب شما که اینقدر نسبت به خلیج فارس تعصب دارید، پس چرا اسم بچهتون رو غیر ایرانی گذاشتید؟ لااقل کوروشی چیزی میذاشتید.
گفت: کوروش دیگه چیه، اصلا گودرز به شقایق چه ربطی داره. حالا تو با این کارا کار نداشته باش. تو ساکش یکسری اسباب بازی و کتاب هم اُوردم باهاش بازی کن که یه وقت صداش در نیاد اینجا رو بذاره رو سرش.
گفتم: چشم.
ساک رو باز کردم دیدم چند تا کتاب داستان و چند تا اسباب بازی چینی توش هست. کتابها رو هم دیدم همش داستانهایی با اسطورههای غیر ایرانین. تو ساکش یه دست لباس هم بود که روش به زبان غیر فارسی یه چیزایی نوشته بود که من نفهمیدم چی نوشته، حتما معنیش میشد دَدَ دودو دیدی! تو افکار خودم غوطهور بودم که یهو بچه حاجی دوباره گفت: دَدَ دودو دیدی.
تو دلم گفتم ای بابا، باز این گفت خلیج همیشه فارس، چیز دیگه نداره بگه این بچه آخه.
در همین لحظه تا حاجی اومد تو اتاق دوباره گفت: دَدَ دودو دیدی.
حاجی گفت: ای جان، ببین الان برای پدر و مادرش دعای خیر کرد که اینقدر به فکرش هستند.
گفتم: حاجی این که گفت خلیج همیشه فارس. گفت: نخیر تو طرز بیانش رو دقت نکردی تا بابا نشی نمیتونی این چیزا رو درک کنی.
خلاصه این روال تا آخر ساعات اداری ادامه پیدا کرد و تا دلتون بخواد دَدَ دودو دیدی شنیدم. اواخر ساعت اداری رفتم پیش حاجی گفتم: ببخشید میشه فردا برم مرخصی یکم خستگیم در بره؟
گفت: فردا که نه، پس فردا برو. فردا عیده کلی کار دارم که از صبح باید بهشون برسم.
گفتم: ببخشید حاجی تا عید نوروز که چند ماه مونده.
گفت: اون عید رو نمیگم، عید فردا رو میگم.
گفتم: ببخشید حاجی شما که اینقدر رگ غیرتتون برای خلیج فارس میزنه بیرون، پس چرا همه کارها، برنامهها، جشنها و زندگیتون اصلا ربطی به فارسی و ایرانی جماعت نداره. پس چه فایده داره که این همه خودتون و بچهتون میگید خلیج همیشه فارس؟!
گفت: هیچ فایدهای نداره چیه؟ حداقل فایدهاش اینه که چند نفر میرن سر کار. همین خودش باعث اشتغالزایی میشه، تولید محتوا رو میبره بالا، تازه از خلیج فارس هم میتونن کلی جاسوئیچی، نقشه و وسایل دیگه درست کنند بفروشن بشه تولید ملی. کلی آدم از قِبَلِش میتونند نون بخورن. این همه نقاط مثبت رو واقعا نمیبینی تو؟! اوه راستی خوب شد یادم افتاد، پس فردا هم قراره تو اداره همایش خلیج همیشه فارس برگزار کنیم، باید متن سخنرانی هم آماده کنم. یادت باشه تا فردا یه متن خوب برای سخنرانیم بنویسی. فقط لغتهای قلمبه سلمبه یا به قول خودت اصیل فارسی مثل اون دفعه ننویس، که به تِتِه پِتِه بیفتم.