غرغرکنان از بیرون اومدم خونه گفتم: این چه وضعشه؟!
ندای درونم گفت: چی شده باز؟
گفتم: عوارض زنده موندن همین طور هی داره میره بالا، از اون ور عوارض خروجم چند برابر کردن.
گفت: خب وسطش رو بگیر.
گفتم: آخه این وسط نداره. یعنی وسط عوارض داخلی و عوارض خارجی چیه که با هم بریم اون وسطش بایستیم؟!
گفت: مرکز ثقل.
گفتم: مرکز ثقل دیگه چه کوفتیه؟
گفت: کوفت چیه نادون، هر کی بتونه بره تو مرکز ثقل نه عوارض داخلی شاملش میشه و نه خارجی.
گفتم: خب اگر اینطوری بود همه ملت میرفتن تو مرکز ثقل دیگه.
گفت: نه، اونجا هر کسی رو راه نمیدن، باید از خودشون باشی، محدودیت جا وجود داره.
گفتم: خب الان من که از خودشون نیستم، چطوری برم اون تو؟!
گفت: یه راه داری. گرچه من خودم با این راه کاملا مخالفم ولی راه چاره دیگهای واسمون نذاشتن. اگه این کارو هم نکنی باید بریم به عزرائیلجان جونم رو به عنوان عوارض خروج بدیم بریم پی کارمون.
گفتم: چی کار باید بکنم؟
گفت: برو با دختر یکی از اون مرکزثقلنشینان ازدواج کن تا بشی فامیلشون، بعد اتوماتیک میارنت تو مرکز ثقل. اون وقت نه تنها ازت عوارض داخلی و خارجی نمیگیرن، بلکه عوارضها رو از دیگران میگیرن میدن به تو. تازه از همه اینا مهمتر اصلاح ژنتیکی هم میشی، ژنت خوب میشه بعدا بدرد بچههات میخوره. مطمئن باش بعد سَقَط شدنت بچههات هم به جای نفرین، دعاگوت میشن حسابی!