سلام دوستان، من یک گلابی بودم. الان که در جمع شما هستم هفت روز هست که پاک پاکم. گلابی بودن اولش به نظر خیلی خوب و جذاب میآمد و حس آرامش خاصی در درونت حس میکردی ولی بعضی از اطرافیانت زجر میکشیدند که خب آن وقتها برای من هیچ اهمیتی نداشت.
علت اینکه من گلابی شدم به خاطر این بود که پدر و مادرم گلابی بودن. آن هم نه از نوع گلابی معمولی بلکه از نوع ببوگلابی. علت دوم دوستان گلابی من بودند که اطرافم را احاطه کرده بودند. بعدها بچههایم که گلابی به دنیا آمده بودند و گلابیوار بزرگشان کرده بودم، وقتی از آب و گل در آمدن بعضی از آنها از گلابی بودن اعلام برائت کردند و کمکم به من نیز فهماندند گلابی بودن که تا آن زمان جزو افتخارات بزرگ خودم و خانوادم محسوب میشد، حقیقتا نه تنها افتخار نیست بلکه مایه ننگ خودم و خانوادهام است. اگر چشمتان را بر روی حقیقت باز کنید تازه میفهمید گلابی بودن آن طور که سالها فکر میکردید خوب است، به راستی نیست و خیلیها میتوانند از این خصلت گلابی بودن شما استفاده ابزاری کنند. البته باید این نکته را بدانید که اگر خواستید از گلابی بودن در بیایید، اصلاح ژنتیکی و مواردی از این دست کارساز نیست و فقط وقت تلف کردن هست و باید ساختاری گلابی نباشید نه فقط لباس میوه دیگری را بر تن کرده و خود را غیر گلابی نشان دهید. برای تغییر گلابی بودنتان حواستان را جمع کنید که میخواهید چه میوهای شوید. خودتان را از چاه به چاه دیگر نیاندازید. خودتان را تبدیل به شفتالو یا خیار چنبر نکنید چون جفتشان یکی است. لااقل سیبی، هلویی، اناری، آناناسی چیزی شوید که سرتان به تنتان بیارزد. خلاصه مطلب اینکه لطفا گلابی نباشید مخصوصا از نوع ببوش!