خسته و کوفته از سر کار برگشتم منزل. ندای درونم گفت: چرا این قدر خستهای تو؟
گفتم: امروز سرم حسابی شلوغ بود، کلی کار ریخته بودن سرم. راستی یه خبر خوب.
گفت: چیه؟
گفتم: کودک درونمون میتونه بدون توجه به مشکلات موجود در آموزش و پرورش درس بخونه.
گفت: چقدر تو هولی، کودک درونمون که هنوز به دنیا نیومده. فعلا سی ساله فقط داره لگد میزنه.
گفتم: خُب من آینده نگرم، فقط اینو بدون که مشکلات آموزش و پرورش دیگه کلا حل شد رفت پی کارش.
گفت: چطور مگه؟ میشه مگه؟ جدی میگی؟
گفتم: بله داریم، خوبشم داریم، جدی هم میگم.
گفت: آخه چطوری؟
گفتم: هیچی، اسم وزارت خونش رو عوض کردن.
گفت: وا … این چه ربطی به حل مشکلات آموزش و پرورش داره؟
گفتم: ربطش به اینه که مشکلات وزارت آموزش و پرورش دیگه تموم شد، از فردا مشکلات وزارت تربیت رسمی و عمومی شروع میشه.
گفت: این جمله آخر چیچی بود گفتی؟
گفتم: اسم کامل وزارتخونه جدید بود دیگه.
گفت: جل الخالق، جدی میگی؟
گفتم: آره به جان تو. تازه فکر میکنم در همین راستا به زودی یه اسم دیگه رو هم میخوان عوض کنند.
گفت: چی رو؟
گفتم: حدس میزنم اسم اماکنی که معلمان خاکستری داره رو میخوان بذارن موسسات فرهنگی بیتربیت رسمی و خصوصی!