ارسلان

0
ارسلانم،
ای پسرک دستفروش ۱۶ ساله اتوبوس‌های فرسوده شهر تهران،
مردانگی را زمانی از تو آموختم که با تمام بغض‌های به جا مانده از بازی‌های نکرده کودکیت، آرزوهای کوچک دست نیافتنیت و نامهربانی‌های این نامردشهر، غذایی که باید معده کوچکت را سیر می‌کرد به گارگر گرسنه BRT بخشیدی و گفتی:
«تو توی ایستگاهی و تو این سرما دستت به جایی بند نیست، خدا بزرگه، این غذا مال تو باشه، یه چیزی پیدا میشه منم بخورم …»
با احترام؛ تقدیم به پیشگاه بلندت:
دوش دیدم صورتش همچون ملائک نور داشت ***** جسته‌ای لاغر ولیکن هیبتی مغرور داشت
روح معصومش شبیه پاکی پروانه بود ***** با همین سنش کمک خرجی برای خانه بود
جنس در دستان او اصلا گران قیمت نبود ***** آنچه از او دیده‌ام جز مردی و غیرت نبود
او همان مردیست کز محنت صلابت ساخته ***** نان بازو خورده این سان قد و قامت ساخته
موج آرامی که در چشمان او در حرکت است ***** بهترین معنا برای واژه‌ای چون برکت است
زندگی بر او اگرچه سختگیری کرده است ***** در مقام کارگرها خوب امیری کرده است
عمق این معنی در آنجا می‌شود خوب آشکار ***** می‌کند قسمت غذای خویش را مردانه‌وار
در مرامش التماس خلق کردن کار نیست ***** در مقابل کار کردن با شرافت عار نیست
باز می‌خواهم بگویم لیک شد قاصر زبان ***** از مرام و همت و عشق و صفای ارسلان
کاش آنهایی که از قسمت شکایت داشتند ***** اندکی همچون همین کودک کفایت داشتند
اندکی همچون همین کودک لیاقت داشتند ***** اندکی همچون همین کودک درایت داشتند
اشتراک گذاری

درباره نویسنده

سید معین آرامیان

سید معین آرامیان (مات) شاعری نه چندان قدیمی است که هر روز فقط برای همان روز می‌جنگد تا بیش از پیش معمولی باشد. اعتقاد ایشان بر این پایه استوار است که خدا دقیقا بعد از ناامیدی از آخرین انسان در افکار ما ظاهر می‌شود اما این موضوع به معنای آن نیست که حضور ندارد بلکه در قعر تاریکی نیز مشتاقانه منتظر درخواست کمک ماست. به قول شاعر: «عشق یعنی وسط قصه تاریکی‌ها-کسی از در برسد نور تعارف بکند***او خداییست که هر روز مرا می‌بخشد-قول داده وَ محال است تخلف بکند.»

یک پاسخ قرار دهید