حرم حرم چرا تنها طلا طلا؟؟

0
هنر معماری یکی از نازترین هنرهای بشر دو پا بوده است و می‌باشد. در حقیقت هنر هنر نباید سرود کذا کذا در حالی که شاید هر امپراتوری و تمدن قابل وصف در طول تاریخ بشری از این نازبوسه غفلت نکرده است و احتمالا نخواهد کرد …
در دوره‌های گذشتگان به واسطه فقر مردم عوام و شاید کذا کذا خواص آنچنان معنا نداشت که هزینه‌های حوزه معماری لزوما معنادار تلقی شوند اما امروزه با پیشرفت تقریبا همه چیز می‌توان جای انواع و اقسام هزینه‌های چنین و چنان، حداقل اندک بودجه‌ای به حوزه خلاقیت‌ها و بلندپروازی‌های معماران اختصاص داد چرا که در عصر رسانه‌ها و انبوه ارتباطات بهر هر چیز خیر، بهر امروز دیگر دل مردم و شاید غیر به یکسری هزینه‌های تا پیش از این غیرضرور لباس عافیت پوشاند ز رسم کاخ سیاه و کرملین و غیر …
یک موضوع شاید شخصی آن است که هر معماری مزه خاص خود را دارد در حالی که هر دست‌پختی در سایه باشد هنر آشپزی چنین و چنان خوردن ندارد!!! به عبارت دیگر هنر معماری با هنر آشپزی تفاوت دارد و بهر نمونه هیچ نباید سرود؛ غذای آره همان که گویند ماهی خام با سس خرچنگ فلان خوشمزه است ز رسم چرا چنین و چنان اما ناز می‌توان سرود که معماری با مزه ژاپنی و چینی و غیر هر چه باشد مزه بهر خود باید ستود چرا زار زار؟؟
پس نتیجه می‌گیریم که مادر عقرب گر هویج آب‌پز و کلم سرخ کرده سرود؛ چرا چنین و چنان؟! هیچ نباید سرود جز لبخند فلان در حالی که بابا امیر گر ماهی شکم‌پر با رب انار و سیر خرد شده و احیانا ادویه کذای اصل هندوستان و باشد باقی غیر طبخ نمود، زیبا باید سرود؛ چرا چرا چنین و چنان؟؟
در میانه همین بساط آشپزی و چرا حالا معماری ز رسم امیربابایی که انصافا هیچ حوزه فنی نداند و زود زود گویند مگر چیز دیگر چه داند، می‌توان بهر تنوع و احیانا عوض شدن فضای کلاس، سری به مریخ زد که بعد از حدود پنجاه سال تازه امیرشان باید ناز بسراید؛ رستوران‌های کله و پاچه و جانم زبان ناز می‌توانند عدس و لوبیا نیز طبخ نمایند تا بدین منظور بخشی از هزینه‌های درمانی کم و در عین حال سردرد چرا عقل‌های سالم زیاد گردد …
حال به جز مباحث واقعا عجیب و بلاگونه آشپزی ایرانیان که بهر نمونه ز هر چیز آش حلوا گیرند ز سر و هیچ نگویند این بهر آن بس که علاقه گرفته‌اند ز شر ارضای منافع شخصی و احیانا بعدش چشم‌چرانی خیر، چشم در آوردن بهر یادبود چنین و چنان و …
اساسا چه دنیای ناز و زاری منت گشته است بهر بشر دو پا؛ چند زار زن و فرزندشان بایستی نه تنها همدیگر و بعضا پیر و بزرگ‌های هر دو خانواده را تحمل و یا بوسه نمایند بلکه طفل یتیم بفرمایند چرا تنها تنها در حالی که مریخ چه ناز آره جملگی چنین و چنان بس که زن خانه طفل غیر بماند بهر درد چنین و چنان، حتی خانواده شوهر هم غریبه اشاره گیرد و دامن سر بگیرد آره آجرپاره ای امیر صبح و شام دریانشان!!!
جان امیر چیز بدی گفتم؟؟ خواستن چه گویم بهر یک تماس عزیزم؛ مریم‌جان؟؟
بگذریم و هر چه بود گذشت اما حرم حرم گر در آغوش طلا و نقره هزارش یک خیر پتک می‌نمود؛ بحث نازی و بعضا نرمی زنان بود که در آغوش خدعه و غیر حداقل با دست خانواده خانواده نشان دادن توان بود ز رسم گنج خانواده‌پروری شیعه شیعه! اوج حیرت آن است که مسیحیان خدای ربنا ظاهرا باباجان؛ با دست خالی چند کتاب خاطرات حواریون می‌فرمایند آره کذا کذا …
بگذریم بهر زار زار باشد ناز ناز عزیز جان؛ آن آهوی مریم‌نشان …
امروز ز رسم دیروز بحث هزینه‌های معماری و شهرسازی مریخ با عنوان افسانه جمهوری اسلامی بررسی گردد بهتر است و این درس موهوم ز رسم امیربابا موضوعی است که تاکنون بیشتر بهر خنده مورد نقد قرار گرفته است در حالی که ریشه چنین وقایع چرا نامطلوبی ز جنس خوب آره چنین و چنان فراتر از ذهن‌هایی است که احیانا چند جوجه فنچ و گنجشک بتوانند فهم حداقل نصف راه دامن بفرمایند چرا جملگی سر به سر؟؟
به عنوان مثال در حدود دو سال قبل از بساط بانو مهسا امینی البته طفلک، بنده به همراه دوستان خیر، به تنهایی در یک ساختمان نوساز متعلق به بنیاد چرا تنها مستضعفان البته در یکی از اتاق‌خانه‌های اداری و شاید مسکونی به مدت حدود یک ماه آبدارچی یا هر چیز دیگر خیر، دقیقا آبدارچی بودم گرچه در این مدت هیچکس جز یک بابابرادری ز رسم چنین و چنان که حالا هر چه ظاهرا از دنیا رفنه است، همنشین جناب علامه و دکتر دیروزامروز نگشت …
این که چه چیز گذشت و نگذشت دیگر خیلی مهم نیست اما برایم جالب بود که در مسیر رفت و آمد به دفتر کار چرا چنین و چنان آقای رئیس که در میدان ولی عصر تهران واقع شده بود، نمی‌توانستم از بحث معماری ساختمان‌های خیابان زیبای ولی عصر ظاهرا یادگار دوره رضاشاه غافل شوم چرا که معماری یکی از ارکان شکوه و عظمت هر تمدن قابل وصف بوده است و می‌باشد.
جالب است که در مسیر چند قدم پیاده‌روی یک بابای ناز که واقعیت یا اغراق؛ تقریبا در نهایت ادب و تمیزی کفش و لباس بهر اوقات خوش هر ناناز، یکسری افکار بهر ذهن پریشان و آره شاید خراب رد و بدل می‌گشت تا سر به فرش خیابان، سر به عرش گیرد ز هر سو چند نگاه گرچه این قبیل احوال حداقل چند زار کمتر بدانند در حالی که این و آن هیچ نمی‌سرودند شاید این همان بابای عشق ناز ناز!!!
در زمان چشم دوختن‌های یکی و شاید دو تا؛ نه تنها جلوه خاصی رویت نمی‌گشت بلکه ساختمان‌های بله عموما زار این خیابان بلند و زیبا ز رسم چه بهتر کلنگ چشم‌نوازی می‌نمودند به گونه‌ای که بخش عمده ساختمان‌های تازه یک خیابان بله ناز تهران نه تنها از نظم خاصی برخوردار نبودند و کماکان نیستند بلکه اولا همانند بسیاری از نقاط تازه پرتردد پایتخت ایران و شاید جهان اسلام، ساختمان‌های زیادی مربوط به حداقل پنجاه سال قبل بودند. ثانیا ساختمان‌های نسبتا نوساز هم علیرغم هزینه و احیانا غیر هزار هزار، از زیبایی متناسب با بافت این خیابان برخوردار نبودند و نمونه سیاه‌نشانش؛ همان ساختمان زار یک اداره قریب به یقین دولتی در نبش کوچه اول بالای میدان ولی عصر که حوالی انتهایش میز کار رئیس مستقر گشته بود! ثالثا مرکز مرکز حداقل جهان تشیع و هزار دیگر؛ هیچ نشان و ساز و برگ چه عرض نمایم؛ موارد انگشت‌شماری شبیه به پایتخت زیبای شاه عباس صفوی تازه با تِکنالِجی (Technology) و مِتی‌ری‌اِل (Material) در عصر آره همان چنین و چنان قابل رویت نبود و نخواهد بود …
از یاد نمی‌برم و به هیچ وجه حلال هم نخواهم کرد آن بابایی را که بهر یک بابای ناز ریز مقدر گشته بود، به مناسبت سال نو پیام تبریک تحویل گرفت و در نهایت تعجب چند روز بعد به دفتر کار ستاد تشریف‌فرما گشت و هر چه دهان مبارک آری و خیر چرا که بابای خوب ز رسم پدری نمی‌توانست هیچ نفرماید زار زار بهر یک امیر باباتمام!!! این چنین ساده ساده آموخته شد که ای امیرجان؛ تو اول کار بهر تنها یک شغل ساده و دوم کار اُوِی (O-Way) چه کار و سوم کار عیسی ز رسم کذا چرا چرا؟؟؟
در هر حال به بحث شیرین و بسیار ناز معماری باز گردیم اما آخر نفهمیدیم بهر احتمالا کذا کذا؛ آن همه کولاک محمدرضا و غیر کفار بمانند، اندک منت همین یک سال و دو سال اخیر تهران چگونه جملگی بهار گشت ز رسم تازه شاید چنین و چنان؟؟؟
پس امروز موسی‌جان بهر قوم خویش بنویسد بهتر است چرا که یواِس کانگرِس (US Congress) ظاهرا نه مثلث آنچنانی دارد نه اوهام چنین و چنان اما به جز مباحث میزان نور و سکوت و بله احیانا غیر، از معماری زیبا و چشم‌نوازی برخوردار بوده است و می‌باشد. توقع بابا امیر هر چه باشد آن نباشد که معبد سلیمان ز رسم چند هزار سال قبل احداث گردد مگر آن وجب بهر نیاز و غیر …

آن روز که نگفتم چنین و چنان ***** کاش نمی‌سرودند چنین و چنان

بس که حرم حرم نگفتند کرم ***** تا امروزش طلا طلا چنین و چنان

اشتراک گذاری

درباره نویسنده

امیر بهلولی

امیر بهلولی که نام کامل ایشان «امیر بهلولی دیزگاه» می‌باشد؛ یک شهروند ایرانی است که مهم‌ترین هدفش ایجاد اعتبار می‌باشد تا به وسیله آن دغدغه‌های مختلف خودش، کشورش و احیانا سایر کشورها را حل نماید. امیر بهلولی مولف 3 کتاب «طلا»، «تورم یا حباب تورمی؟» و «گفته‌ها و ناگفته‌های بورس ایران ...» می‌باشد که هر کدام رویه متفاوتی را طی نموده‌اند. کتاب نوشتن به زبان فارسی به هیچ وجه خوشایند نیست و بدیهی است که امیر بهلولی نیز این موضوع را درک کرده است. در حال حاضر شرایط کشور به شکلی است که نویسندگان کتب مختلف شاید تنها برای سرگرمی و احیانا کسب اعتبار به نوشتن می‌پردازند. نکته جالب اینجاست که روند چاپ کتاب در ایران در حال حرکت به سمتی است که ناشران نه تنها پولی بابت چاپ کتاب به نویسندگان پرداخت نکنند بلکه هزینه‌های چاپ کتاب را نیز از آن‌ها دریافت کنند! بها و ارزشی که مردم به کتاب می‌دهند نیز بسیار عجیب شده است به گونه‌ای که کتاب نوشتن را با موتورهای جستجو مرتبط می‌دانند و در نهایت کلید چاپ کتاب‌های گوناگون را فضای مجازی می‌دانند! با توجه به مطالب گفته شده، امیر بهلولی اولویت اصلی خود در موضوع چاپ کتاب را بر پایه تالیف کتاب به زبان انگلیسی و چاپ آن در خارج از ایران قرار داده است. نویسنده مذکور اعتقاد دارد که به اندازه کافی درباره اقتصاد ایران سخن گفته است و این موضوع در نوشته‌های وی واضح و مبرهن می‌باشد. بنابراین ایشان قصد دارند که از تکرار مطالب مختلف در حوزه اقتصاد ایران پرهیز نمایند و تنها در صورت ضرورت مطلبی را ذکر نمایند.

دیدگاه بسته شده است