سینگِلی و روز پسر

0
اومدم خونه هی اینور اونور کردم، بالا و پایین پریدم، چشم و ابرو اومدم، دیدم این ندای درونم هیچی به هیچی. گفتم: ند جان به نظرت امروز روز خاصی نیست؟
گفت: تولدت که نیست، تولد منم که نیست، تولد کودک درونمونم که نیست، چون همه تولدامون یکیه. پس چه روزیه که اینقدر داری چشم و ابرو میای؟
گفتم: ناسلامتی روز پسره به تقویم دوره هخامنشی.
گفت: چی؟ روز پسر؟ راست بگو. خا، مبارک باشه، نمیدونستم که.
گفتم: بی‌وفایی دیگه، همیشه من باید حواسم به همه چی باشه؟ یه دفعه هم تو یادت باشه دیگه، والا.
گفت: من تقویم نیستم، کلا نمیدونم روز دختر کِیه، روز زن کِیه، روز مادر کِیه، روز پدر کِیه، روز پسر کِیه، من کلا داغون، فسیل متحرک، به دل نگیر اصلا، حواس ندارم که.
گفتم: یعنی تو تلگرامی، جایی، اتفاقی نیفتاد اصلا متوجه بشی؟
گفت: اتفاقا امروز برادرزاده‌مون اومده بود اینجا، باباش واسش یه ماشین خریده بود هی می‌گفت خاله ندا، امروز چون روز پسر بود و من پسر خوبی بودم بابام واسم ماشین خریده، ولی فکر کردم الکی به بچه یه چیزی گفتن همین طوری. باز نگرفتم جریان رو.
گفتم: اِاِاِاِ نکنه داری منو میپیچونی، الان واسه من یه ماشین خریدی میخوای سورپرایزم کنی؟ احتمالا گذاشتی کنار بعدا بهم بدی، هان؟ باشه باشه اشکال نداره بعدا ازت میگیرم. حالا درسته که تبریکتم خیلی دیر گفتی، من گفتم بهم گفتی و البته با کیفیت قابل قبولی هم نگفتی و نصفه نیمه بود، ولی ایندفعه رو ازت می‌پذیرم. در عوض دو سه تا سوسه بیام برای مامانت جلوی تو، که تقریبا با هم یربه‌یر بشیم تو این داستان.
گفت: خودت ماشین 500 میلیونی داری که، بتونم بخرم واسه خودم میخرم.
گفتم: ازون ماشینا نگفتم که، ازین ماشین‌های اسباب بازی کوچولو، که قان قان میکنند باهاش، تو واسم بخر من خودم قان قان میکنم. خوبیش اینه که نه بنزین میخواد، نه بیمه میخواد، اصلا هیچی نمیخواد. قان قانشم با من با هم میتونیم کلی بازی کنیم. اصلا یادم باشه یکی از این قان قانا هم برای روز دختر واست بخرم. خوبه؟
گفت: خرس گنده، خجالت نمیکشی تو؟ قان قان آخه؟
گفتم: اگه من خرس گنده باشم، تو هم خرس متوسطی و کودک درونمون هم خرس کوچولو. چون هر سه‌تاییمون از یه جنسیم ، فقط تو جایگاه‌های مختلف.
گفت: اییییش، برو بابا، فردا امتحان وصیت نامه دارم، برم بخونم.
گفتم: آره یادم نبود، تحقیقشم قرار بود من از اینترنت در بیارم. قان قان…

اشتراک گذاری

درباره نویسنده

فرهاد ناجی

فرهاد ناجی متولد سال 1362 هجری شمسی است که یکی از طنزنویسان فعال کشور می‌باشد. ایشان در جشنواره‌های مختلف طنزپردازی رتبه‌های برتر را کسب نموده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به کسب رتبه اول در هفتمین جشنواره سراسری طنز مکتوب اشاره کرد. فرهاد ناجی مولف چند کتاب در حوزه طنز می‌باشد که عبارتند از: یادداشت‌های یک افسر وظیفه، عاقل‌ترین دیوانه، پیشنهادات اینجانب و گوسفندها به بهشت نمی‌روند. یکی از نکات قابل نقد در موسسات فرهنگی ما بحث حق التالیف و حق التحریر می‌باشد که در حال حاضر نه تنها دستمزدی به نویسندگان پرداخت نمی‌گردد بلکه دریافت پول در ازا چاپ دست‌نوشته‌ها به یک گزینه تبدیل شده است. زمانی که یک نویسنده نتواند ساده‌ترین نیازهای مادی خود را تامین نماید، تداوم روند قبلی نمی‌تواند فرهیخته بسازد! آقای فرهاد ناجی دارای تحصیلات آکادمیک در رشته پول‌ساز و کاربردی کامپیوتر و آی‌تی می‌باشد تا بتواند به سادگی سخن بگوید!

یک پاسخ قرار دهید