به حدی از سینگلی رسیدم که داشتم میرفتم ورزشگاه آزادی، دم ورودی که رسیدم با دست راستم دست چپم رو گرفتم گفتم: هان کجا داری میری؟! مگه نمیدونی نمیتونی بری تو؟! یالا زود توبه کن برگرد.
گفت: به تو چه، تو کیه منی که داری به من امر و نهی میکنی؟!
گفتم: خود توام احمق.
گفت: وای اصلا حواسم نبود ببخشید نشناختم.
گفتم: زود برگرد تا چَک و پرت نکردم.
گفت: خب منم با خودت ببر تو دیگه.
گفتم: شخصیت دومم که تو باشی رو که نمیتونم ببرم تو، ممنوعه میفهمی.
گفت: ببین اینو تو گوشت فرو کن تا وقتی من تو وجودت زنده هستم نمیتونی ما دو تا رو از هم جدا کنی پس خودتم نباید بری تو.
گفتم: حالا این دفعه رو کوتاه بیا جان من، بازی حساسیه.
گفت: جان خودت و جد و آبادت نمیشه، همین کوتاها رو اومدیم که بلندمون کردن زدنمون به زمین گرم!