Browsing: دیوان اشعار
هر چیز قداره نبوسد ای عبرتپری ***** گر ندانی بدان ای مادرپری عالم را ز خود تربت نساز ***** تا نبوسد ز تو برنانساز این یکی را ابرو مگیر ای…
اندر کمالات بهلول نباشد دردانهای ***** تا بهر انصاف نگردد دردانهای خرد را نشاید تباه بهر عبرتی ***** ادب را نباید نگاشت بهر خدمتی هر چه انکار گردد نشاید نکرد…
من را ز تو تو را ز من نباشد این رسوایی ***** تو را ز من من را ز تو نماند این تنهایی آغوش من آوای من نشاید این بیتابی…
ز نفت و افغانستان نکردی تنگ چنگ ***** تا ز بیرحمی روزگار بگردی تنگ چنگ پس نباشد بهر روزگار اندکی ***** تا بگردی دو عالم را اندکی افسوس که ز…
در یک روزگار آفتابی و آسمانی ***** الفبچهای پیوسته میپرید و میدوید! همگان ندانستند که آوایش کجاست ***** روزگار بگذشت و نگذشت! توانگری بگفت که ای نادان نگونبخت ***** بدان…
عمر ما میگذرد و هر امامزادهای یک نطق ***** عمر تو هم میگذرد و هر نیامرزیدهای یک نطق حکمت آن است که کورکورانه بازی نمایی ***** برکت آن است که…
همه چیز به هم ریخت و درست شد ***** همه چیز به تاریخ پیوست و آسمانی شد سردار شهید آتش را سرد دید و پر کشید ***** سرباز پرچم پرنده…
درود بر روزگار که همه چیز را میبیند و میداند ***** درود بر روزگار که یک دنیا دستاورد را نادیده نمیگیرد روزگاری که میداند خدایان پاکی یگانهاند و بیهمتا *****…
ای کاش هر کس همان باشد که هست ***** ای کاش هر کس همان نباشد که هست تاریخ همان است که هست ***** تنها نقاشی آن همان نیست که هست…
مادرم میگفت هر جا هر چه کردی مرد باش ***** مرحمی بر زخمهای مردم پر درد باش پهلوانی یک طریقت یک مرام و مسلک است ***** پهلوان قلبش مثال قلب…
این شعر از حقیر تقدیم به روح پرفتوح معدنچیان قهرمان … صورتت همچون شب یلداست غوغا میکند ***** عمق مظلومیتت خون بر دل ما میکند یک هزار و صد مسافت…
باز هم آتشنشانها سوختند ***** تا به ما درس شرف آموختند باز هم ما راه را سد ساختیم ***** سلفی از این فاجعه انداختیم باز هم یک پیکر خونین و…
به نام خدایی که هر چه داریم ز اوست گر گاو باشید یا خرس نیک شما را مسئولان کلید دانند روزگاری همگان باید خرس شوند در دگر روزگار همگان…